توبه نصوح
خیانت چشم
مرد جوانی بود خوشسیما در نگاه اول او را که میدیدی نمیدانستی که زن است یا مرد! چهره او مانند زنان بود و این جوان مشغول دلاکی بود آن هم دلاکی زنان؟!
بله درست شنیدید، ایشان از این موهبت الهی که خداوند بر وی عطا فرموده بود، استفاده نادرست نموده و با چهرهای که داشت خود را زن معرفی نموده و دلاک شهر شده بود.
بُشر حافی
مرد همیشه مست
مردی بود دائمالخمر که خود را از روزگار و زندگی رهانیده و مشغول مِیْ و میخانه شده بود.
دیگر هر کس او را میدید یاد مِیْ میکرد و در میخانهها شهره خاص و عام گردیده بود، ایشان را صاحب سبک و بزرگ در میخانهها میشناختند.
فضیل عیاض
راهزنان قافله
دزدی چیرهدست که برای خودیاران و عیاران بسیار فراهم نموده بود و آوازه دزدیاش به گونهای بود که هر کاروان که نام فضیل را میشنید، از هم دریده میشد.
هر کس هرچه داشت رها مینمود و از ترس جان خود به سمت بیابان فرار میکرد، در آن لحظه از ترس، کودکان پدر فراموش میکردند و پدران کودک را و هر کدام به سویی شتابان میدویدند.
قوم موسیعلیه السلام
باران و مرد گناهکار
مدتی بود که بر قوم موسی باران نباریده بود و آنها نگران از وضعیت کشت و کار، محصول و دامهایشان در گوشهای از بیابان جمع شده و دست بر دعا و عبادت حق تعالی برداشته تا خداوند درب رحمت آسمانش را بر آنها گشوده و باران را نازل بگرداند.
قلعه و جزیره
رسم عجیب
در گوشهای از این گیتی پهناور قلعهای بود با مردمان عجیب، آنها رسمهای عجیبی را از نیاکان خود به ارث برده بودند و از آنها تبعیت مینمودند.
اَعجَبَنیَ القُلُب
عمل بیهوده
روزی پادشاهی را دیدند که در کنار دریایی عمیق نشسته و دانههای بزرگ یاقوت و الماس را در کنار دستش در ظرفی ریخته، با خوشحالی و تمایل شدید، یاقوتها را بر میدارد و درون آب میاندازد.
ذوالنون مصری
حکمت دوست
در روزگاران گذشته در سرزمین مصر فردی دانا و عالم به نام ذوالنون زندگی مینمود، ازآنجاکه اهل مصر بود به وی ذوالنون مصری میگفتند.
یک روز ذوالنون از بیابانهای خشک میگذشت که چشمش به عقرب جراره بزرگی افتاد که با سرعت بر روی خشت های پختهشده گل حرکت مینمود.
مهمان کوفه
بیآبی در کوفه
هوا از سالهای گذشته گرم تر شده بود، آفتاب تند کوفه هر چه میتوانست به درختان و اندک گیاهان باقیمانده تازیانه میزد و نشاط و شادابی را به تاراج میبرد.
حیوانات اهلی یکی پس از دیگری تلف میشدند، کار بهجایی رسید که مردم کمتر آبی برای نوشیدن داشتند.
ضامن آهو
آهوی در دام
مثل همیشه آفتاب گرم بر سرزمین طوس میتابید، بیابانهای خشک اطراف شهر از گذشته سوزان تر و طاقتفرسا تر به نظر میرسید.
پیر پالاندوز رحمة الله علیه
همسایه امام رضا علیه السلام
وقتی از مردم و اکثر زائران امام هشتم سئوال میشود که پیر پالاندوز را میشناسید؟
او در چه زمانی زندگی مینموده؟
بنا بر اسم این عارف و قرار گرفتن مرقد شریف ایشان در جوار مراد و مقتدایش حضرت علی ابن موسیالرضا علیه السلام جواب میدهند احتمالاً ایشان فردی بوده که کفشهای مبارک امام هشتم را پینهدوزی مینموده که به این مقام و جایگاه رسیده است.
علی ابن مهزیار اهوازی رحمة الله علیه
عاشق دیدار امام زمان عجل الله
اگر اشتباه نکرده باشم زمان قابلتوجه ای از عمر بابرکت خود را به سفر حج اختصاص داده و در این سفرها به دنبال گم گشتهای بود، مقصود علی از سفر حج دیدار مولایش اباصالح مهدی عجل الله بود.
«مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو»
با این تفاسیر نوزده سفر به حج رفت آن هم نه با امکانات امروزی مانند هواپیما و ... بلکه با پای پیاده و استر، در آن زمان زیارتخانه خدا نه چند روز بود، بلکه ماهها به طول میانجامید و اگر به مشکلاتی مانند گم کردن راه، بیماری و دزدان قافله بر خورد میکردند بر این ایام افزوده میگشت.
طالب ابن علی علیه السلام
عیسی خان و دخترک مریض
مردی از بزرگان عشایر عیسی خان نام داشت. وی با ایلوتبار خود همیشه در حال کوچ از منطقهای به منطقهای دیگر بود تا چهارپایان از طبیعت سرسبز استفاده نموده و دامپروریشان رونق بیشتری پیدا نماید.
ایام به خوبی و خوشی میگذشت، عیسی خان و اهل ایل سپاس گذار و راضی از خدا به زندگی ادامه میدادند. ازآنجاکه وی متّقی بود و سعی در کسب خشنودی خدا داشت، خداوند نیز او را مانند خیلی از بزرگان به امتحانی سخت وارد نمود تا ثابتقدمی ایشان را ببیند. روزی از روزها دخترک او بیمار شد، هر روز از طراوت و شادابی کودک کاسته میشد، رویش به زردی میرفت و لبخند از لبهایش به فراموشی سپرده میشد.
شاخص های دنیایی و شاخص های آخرتی
خوب که نگاه کردم، مردمی را دیدم که هر کدام مشغول شاخصی بودند.
یکی نگران شاخص بورس، یکی شاخص طلا، یکی شاخص ارز، یکی شاخص نفت و... هزاران شاخص دیگر
در شهر اراک مسجدی بنام سیدالشهداء می باشد که هر هفته در آن مراسم دعای ندبه با شور و شوق خاصی برگزار می گردد که این مطلب را جهت قدر دانی از همه خادمان آن مکان محترم نگاشتم
بیت المهدیعجل الله در خیمه ی اباعبدالله علیه السلام برپاست
تقدیم به خادمان بیت المهدیعجل الله
نشاط و شوق را می توان از برق چشمان پیرمرد احساس کرد؛ دعای کمیلی را که در دست دارد بوسیده بر روی گـــونه های خود می نهد و دیده ها را بر عمق عرش دوختــه، دستـها را تا آنجا که می تواند به سوی آسمان بلند نموده و می گوید :