کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

مشخصات بلاگ
کمیل نامه


اهل قلم: نویسنده، شاعر و مداح
آثاری از این قلم :

« حکایتهای معنوی، اشعار مثنوی »
« نامه هایی به مولا »
« هدیه به استاد »
« ناله های نی »
« بین الحرمین »
« الهی نامه »
« دلنامه »

طبقه بندی موضوعی

حکایت نهم - قوم موسی

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۷ ب.ظ

 

قوم موسیعلیه السلام

 

 

 

 

باران و مرد گناهکار

        

              مدتی بود که بر قوم موسی باران نباریده بود و آنها نگران از وضعیت کشت و کار، محصول و دام‌هایشان در گوشه‌ای از بیابان جمع شده و دست بر دعا و عبادت حق تعالی برداشته تا خداوند درب رحمت آسمانش را بر آنها گشوده و باران را نازل بگرداند.

 

 

 چهل روز گذشت اما گویا هر چه بیشتر خدا را می‌خواندند آثار نزول رحمت الهی کمتر می‌شد.

 

پس یکی از آنها به‌عنوان نماینده از آنها جدا گشت و با نگرانی به سمت کوه طور حرکت نمود.

 

پس از دیدار با حضرت موسی  علیه السلام گفت: ای نبی خدا نمی‌دانم چرا روزگار بر ما این‌گونه سخت گشته، آنچه که بلد بودیم و از تو برای نزول باران آموخته بودیم به‌کار بستیم.

 

 

 

اما پس از چهل روز، رحمت بر ما نازل نگشت و آثار آن نیز کمتر گردیده است.

 

گویا مشکلی وجود دارد که ما را از آن آگاهی نیست.

 

حال که تو پیامبر خدا هستی و می‌توانی باخدای مهربان سخن بگویی، عرض حال ما بر خدا بگو تا خداوند از دعای پیامبر خود باب رحمت را بر ما بیچارگان بگشاید.

 

 موسی علیه السلام چوب‌دستی خود را به‌دست گرفت و از کوه طور بالا رفت تا با رَبُّ العالمین سخن بگوید روی بر آسمان نهاد.

 

 

 

قطرات اشک از محاسن سپیدش جاری گشت و باادب و احترام کامل بدین گونه با خداوند شروع به صحبت نمود:

 

ای مهربان می‌دانم که تو از احوال این مردم آگاهی و از پیغامی که بر من دادند تا بر تو برسانم اطلاع کامل داری، آنها اکنون مرا واسطه قرار داده‌اند تا شاید پاسخی بشنود و چاره‌ای بر این بیچاره گیشان بنمایی؛ به عزّت و جلالت تو را می‌خوانم، مگذار امیدشان به ناامیدی مبدل گردد.

 

 

در این زمان نوری از آسمان بر زمین تابید و صدایی رسا این‌گونه فرمود:

 

 

 

 

«ای موسی در میان این جمع فردی گنه کار است که گناهان او از حدّ گذشته و باعث خشم من بر این قوم گردیده.

 

این قوم تا او را در بین خود دارد از نعمت من بهره ای نبرد، مگر آنکه آن گنهکار جمع را ترک نموده و از بین آنها بیرون رود.

 

زیرا هرجا که او باشد رحمت من بر زمین نازل نگردد؟!»

 

 

حضرت موسی علیه السلام که جواب غضبناک خدا را شنیده بود، به سمت اهل و قوم خود رفته، رو به‌سوی مردم نمود و گفت: چه کسی در بین این جمع هست که خداوند رئوف و رحیم رحمتش را به خاطر وجود او از قوم موسی دریغ نموده.

 

 

خدا فرموده است: «تا او در بین شما هست وضعیت به همین گونه است»

 

من بیم هلاکت این زن و بچه‌ها و این قوم را دارم اکنون هر که هست برخیزد و از میان ما بیرون رود که شاید با رفتن او خداوند عذاب و قهر خود را از ما بردارد.

 

 

زمزمه‌ها شروع شد هر کس به دیگری می‌نگریست، لحظات حساسی بود و همه منتظر که ببینند چه کسی است آنکه باعث غضب خدا گردیده است؟

 

 

آری او آنجا بود.

 

 

 

 

خودش هم می‌دانست که پیغام برای او آمده است، دلش شروع به جوشیدن نمود، ترس از چهره‌اش هویدا و قلبش تند می‌تپید.

 

صورتش سرخ گشته بود و ضربان قلبش آن قدر بلند شده بود که به اطراف با ترس نگاه می‌کرد که نکند بفهمند من هستم و صدای ضربان قلبم به گوش آنها برسد.

 

اگر اینگونه شود با من چه می کنند.

 

 

 

 

 

با دندان لب‌هایش را می‌گزید و پیش خود می‌گفت: بیچاره آن قدر بد شدی که خدا هم از دست عصیان تو به غضب آمد آن خدای رحیم و رئوف آن رحمَتُ لِلعالمین آن غیاثَ المُستَغیثین.

 

 

ببین چقدر بدبخت شده‌ای که خداوند مهربان برای تو پیغام قهر فرستاده، هر کس خطایی می‌نماید، امید بر بخشش او دارد حال چه می‌سازی که قهر از سوی خداست.

 

 

 آرام رو به آسمان نمود، قطره‌های اشک بر روی صورتش می‌غلتید و بر خاک داغ بیابان می‌افتاد و در دل خود این‌گونه سخن می‌گفت:

 

 

 

 

 

یا اَرحَمَ الرّاحِمین، ای مهربان مهربانان، ای از مادر بر بنده مهربان‌تر و ای از رگ گردن بر من نزدیک‌تر، بیچارگی و بی‌توشه بودنم را بنگر آیا تا کنون بنده‌ای را به این حال نزار دیده‌ای، اکنون اگر این زمین دهان باز کند و مرا ببلعد بهتر است تا اینکه من از میان این قوم به‌پای‌خود برخیزم و بروم.

 

 

دیگر نه آبروی بین مردم‌دارم و نه اعتباری در نگاه فرستاده تو.

 

 

 

 

 

ای کاش من از مادر زاده نشده بودم و ای کاش آن همه عصیان نمی‌نمودم که این سیل که اکنون همه قوم را در بر گرفته و به عذابی از سوی تو تبدیل گشته، همان قطره‌های کوچک گناه است که در مبدأ به‌راحتی می‌شد آنها را مهار کرد و جلوی آن را گرفت.

 

 

 حال منم و این دست‌خالی گر ببخشی چیز جدیدی نیست و گر نبخشی جای تعجب نیست و من لایق این نبخشیدنم اکنون تسلیم تر از هر زمانی در حکومت تو قرارگرفته‌ام و مرا ببخش یا کَریم العَفّو.

 

 

 

هنوز صحبتش به انتها نرسیده بود که قطرات درشت باران بر زمین جاری گشت، آن‌چنان بارانی بارید که قوم موسی به یاد نداشت چنین باران بابرکت و عظیمی را.

 

 حضرت موسی علیه السلام روی بر آسمان نمود و گفت:

 

 

 

 

یا صادق الوعد تو هرچه می‌گویی حقیقت است. مگر نفرمودی که گناهکاری بین این قوم هست که تا او از میان جمع بر نخیزد رحمتم را بر شما نازل نمی‌کنم.

 

من هرچه نگاه کردم از این جمع کسی بیرون نرفت، پس آن غضبت چه بود و این بارانت چیست؟

 

ندا آمد: «ای موسی آن بنده از اعماق وجودش تو به نمود و از آن ما گردید و ما اگر بارانی فرستادیم از برکت وجود او بود»

  

موسی گفت: ای خدای توانا او کیست که من بدانم و بر او تکریم نمایم به خاطر چنین نعمتی که از وجود او قوم مرا فرا گرفته است.

 

 

 

در جواب خدا فرمود: «آنگاه که غرق گناه و معصیت بود نام او را فاش ننمودیم حال که از محبان و دوستان ما شده نامش را فاش کنیم هرگز که این در مرام من نیست، بر این خواسته ات پا فشاری منما که برای تو سودی ندارد»                                               

                                                                             

    «یا ستّار العیوب»

 

داستان فوق برگرفته است از روضه های قدیمی و داستانهای مادران برای حک نمودن محبت الهی در عمق وجود کودکان ایرانی.

 

 

 

قوم موسی  علیه السلام

 

روزی آمد قهر رب شد آشکار

 

قوم موسی در مصیبت زارزار

 

مردمان اندر دعا اندر طلب

 

خواستار آب باران روز و شب

 

مردمان در ناله و در سوز و آه 

 

تا که شاید یک نظر سازد اله

 

شد چهل روز نیامد قطره‌ای 

 

جانب طور آمده چون برده‌ای

 

مو سیا ما ناامید و خسته‌ایم 

 

روز و شب اینجا دعاها بسته‌ایم

 

تو رسولی و کلیم‌الله تویی

 

باخدا حرفی بزن آگه تویی

 

گو چرا حکم الهی سخت شد 

 

قوم تو چون میتی بر تخت شد

 

گو علاج درد ما آخر چه هست

 

قوم موسی در عزیزی گشته پست

 

چل شب است آخر دعایی می‌کنیم 

 

بهترین را ما صدایی می‌کنیم

 

کو جواب و کو  که باران ای خدا 

 

مهربان مهربانان ای خدا

 

گفت موسی باخدای ذوالجلال 

 

تو شنیدی گفته‌های با ملال

 

در جواب تشنگان دستم بگیر

 

چون تویی تنهای تنها دست‌گیر

 

سوی موسی از سما آمد خطاب

 

یک گنه‌کار است آنجا بی ثواب

 

تا بُوَد او نیست باران را اثر 

 

این پیام از من بر آن قومت ببر

کرد موسی رو به قومش با غضب 

 

 گفت آخر کیست آن عصیان نسب

 

که خداوند رحیم و مهربان 

 

قوم موسی را بسوزاند بر آن

 

آن که باعث بر غضب گردیده است

 

زود بیرون می‌شود تا وقت هست

 

بی‌نوا سر را به زیر انداخته

 

باخدا خلوت به قلبش ساخته

 

گونه‌هایش سرخ و اشکش سرخ‌فام

 

در درون، با رب خود گفت این کلام

 

که‌ای خدا من را چنین رسوا مکن

 

بنده ی بد بوده‌ام دعوا مکن

 

من همی چون کودکان عقلم پریش

 

تو چو مادر پخته و دل ریش‌ریش

 

پشت در گر من روم تنها شوم 

 

بی‌نوا گردم خدا رسوا شوم

 

بعد آن رسوایی و کوس بدی 

 

 جا ندارم بین قومم سرمدی

 

من بدم اما تو خوبی مهربان

 

بارها دیدم چنین حالی عیان

 

او کلامش تا به آخر می‌رسید 

 

 نم‌نم باران بر آنها می‌چکید

 

گفت موسی، مهربانا پس چه شد

 

 از میان خلق یک کس پا نشد

 

بود بارانت همی بر وی حرام 

 

پس چگونه قطع باران شد تمام

 

تو که گفتی تا که او هست آب نیست 

 

پس چنین باران رحمت بهر کیست

 

رب بگفتا بنده شد با من رفیق

 

پس شدم از بهر او من هم شفیق

 

تا کنون گر آب باران نآمدی

 

زین پس از بهر همان بد آمدی

 

گفت موسی او که بود ای پادشاه 

 

که ببخشیدی و بخشیدیش آه

 

گفت رب ذوالجلال مهربان

 

چون که بد بوده نبردم نام آن

 

حال یا این بنده اهل ما شده

 

خوش نیاید نام او رسواشده

 

او چنان توبه نمود از آن میان

 

رحمت و باران رسد بر او عیان

 

****

  • محمود بهرامی

حکایت نهم

قوم موسی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی