کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

مشخصات بلاگ
کمیل نامه


اهل قلم: نویسنده، شاعر و مداح
آثاری از این قلم :

« حکایتهای معنوی، اشعار مثنوی »
« نامه هایی به مولا »
« هدیه به استاد »
« ناله های نی »
« بین الحرمین »
« الهی نامه »
« دلنامه »

طبقه بندی موضوعی

 

مناجاتهایی با خدا

در کتاب الهی نامه 

در قطع جیبی در شمارگان 1000 جلد

در سال 1391 مجوز چاپ دریافت نمود

و توسط انتشارات نویسنده منتشر شد

 

تصویر جلد و پشت جلد کتاب

 

 

 

 

مقدمه :

 

      با یک نگاه به زندگی امروزی خود  لحظه هایی را بخاطر خواهید آورد که آنان را بعنوان لحظه های شیرین می شناسید و از آنان به خوشحالی یاد می نمائید،مطمئناً  برای شما خوشایند خواهد بود که دوباره آنها را تجربه نموده و برای همیشه در این حالت که به شما سرور و شادی خاصی دست می دهد بمانید و از آن خارج نشوید. لذا بیاد آوردن یا  تجربه  این لحظات هم شیرین است و هم تلخ؟!

 

 

 شاید  بپرسید چرا تلخ  و جواب این است که آنها را پایانی است

 

 

خاطرات مورد نظر در ذهن انسان را می توان به دو دسته  دنیایی و آسمانی تقسیم نمود؛ خاطرات دنیایی به آن دسته از خاطرات گفته می شود که فرد به همراه دیگران و یا تنها تجربه شیرینی را در این کره خاکی کسب می نماید و چون بر آن علاقه مند است آن را بعنوان خاطره شیرین در گوشه ای از ذهن خود نگه می دارد تا بتواند با مرور آن  شادی را  هر چند کوتاه دوباره کسب نماید  و احساس آرامش به وی دست دهد  مانند حضور در طبیعت، مهمانی با دوستان، اتفاقات خنده دار و ....

 

 

ولی اتفاقات آسمانی به آن دسته خاطرات انسان گفته می شود که خیلی کم اتفاق افتاده در یک زمان و مکان خاص  بوجود آمده است، پس آنچنان برای وی لذت بخش و  زیباست که آرزو دارد باقی عمر خود را در این حالت بگذراند

 

 

«مانند آغوش مادری که کودک هیچ جای  دیگری را بر آن ترجیح نخواهد داد»

 

 

به زبان عامیانه گفته می شود که سیم انسان با آفریدگارش وصل شده است و این پیام و انرژی خاص را مستقیماً از دوست دریافت می نماید

 

 

مکانش هم می تواند لحظه ای باشد که انسان به طواف خانه دوست مشغول است  و پرده سیاه رنگ هوش و حواس را از ایشان ربوده؛ یا  کنار آن گنبد سبز رنگی که غرق نور است و انسان حضور غریبانه دخترش فاطمه (س) را احساس می کند ؛یا در ایوان طلای نجف نشته ای و مات تماشای مرقد شاه مردانی؛ یا در بین الحرمین هستی و نگاهت به پرچم سرخی خیره گشته که با نسیم ملایم کربلا به حرکت  درمی آید؛  یا درمسجد  گوهر شاد زانوهای خود را بغل نموده ای و با نگاه ملتمسانه ضمانت خود را به دست آقایی سپرده ای که ضامن آهو گردیده ؛یا در حال خواندن نماز لیله الرغائب در (شب آرزوها )هستی  اینگونه می گویی که (ربّ اغفر و ارحم وتجاوز  عّما تعلم  انک انت العلیّ  الاعظم) ؛یا در دشت تاریک در حال قدم زدنی و یا نمی دانم شاید هم در کنج اتاق بر روی سجاده ای باشی که دوست را در آنجا درک نموده ای به هر حال می دانم که هر انسان اهل دل در آن لحظه به تو برسد و حال تو را بنگرد جزاین جمله نتواند گفت که :   طوبی لک   «چه خوش حالیست تو را» و حتما عبطه می خورد .

 

 

 

در آن لحظه آنقدر لطف و محبت دوست را محکم و قوی دریافت می نمایی که باران اشک امانت نمی دهد و بدون تفکر به گذشته ،حال، آینده و یا اینکه نکند دوستی، آشنایی مرا در این حال ببیند که چون کودکان مادر گم کرده گریه می نمایم و از خود بی خود م بد باشد ذکر و فکر و کلامت تنها یک کلمه است که تکر ار می گردد.

 

 

گویا جز این کلمه هیچ کلمه دیگری را فرا نگرفته ای :

 

 

                                                              الهی الهی الهی

 

 

 

«این دریافت از آمادگی توست  که در این زمان و مکان او را پذیرفته ای که خدای تعالی هر لحظه این حالت را برای بندگانش مهیّا نموده  و بندگانش با توجه به معرفت و لیاقتشان آن را کسب می کنند» اگر در آن لحظه گوش دل را باز نمایی این صدا را می شنوی که :

 

 

            « زیر هر الله تو لبیک ماست »       کی خدا از بنده ی عاصی جداست

 

 

و باید متذکر شوم که هستند اندک بندگانی که تمام لحظات عمرشان بدین گونه سپری می گردد و جز دوست کسی را نمی ببینند.

 

 

«الا  ان اولیاء االله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»   یونس آیه 62

 

 

حال بیایید  به یک بیابان بی آب و علف که زیبایی ظاهری ندارد برویم نه چرا اینقدر دور، بیاید با هم به کنج اطاق خلوت و دور از هیاهوی زمانه رفته و سجاده عبادتمان را در آنجا باز نماییم و بر روی آن  با خدای خود خوش بگذرانیم و لذّت ببریم  این حالت برای چه زمانی می تواند پایدار باشد و خستگی بر ما مستولی نگردد  و حوصله مان پایان  نپذیرد، بماند که چقدر   دراین حالت برما فرح و شادی نصیب می گردد؛ یک دقیقه، یک ساعت، یک روز و یا به هر حال این را بدان که هرچه این زمان کوتاه تر باشد نشا نه دوری تو از خدای متعال است و هر چه  این زمان طولانی ترهمان اندازه به معبودت نزدیک هستی. پس خدایا از اعماق وجودم از تو عاجزانه می خواهم که : 

 

 

الهی  ؛ بک ففرح

خدایا ؛مرا  به ذات مقدس خویشتن خشنود فرما


 

 

پرسید  : کدام راه نزدیکتر است ؟

پرسیدم :  به کجا !

گفت :  به خلوتگه دوست

گفتم : تو مگر فاصله ای می بینی ، بین دل و آن کس که دلت خانه اوست .

 

 

 

 

 

الهی الهی الهی

 

 

الهی  ؛  رحمت تو آنقدر بزرگ و رفیع است که گناهان بزرگ من در برابر آن هیچ به حساب نیاید.

 

 

الهی  ؛   شب هنگام باب رحمت تو گشوده است و خواب غفلت مرا ربوده، آنچنان کن که خواب غفلتم بر باب رحمتت چیره نگردد.

 

 

الهی   ؛   ما از غافلانیم نه از کافران مبادا غفلتمان به کفر تبدیل گردد و ما به کافر تنزیل یابیم.

 

 

الهی    ؛ صحبت چه آسان است و عمل چه سخت .

 

 

الهی   ؛   تو همه خوبیها را برای من خواستی و من با عقل ناقصم آنها را به خوب و بد جدا نمودم و به حق متضرّر شدم.

 

 

الهی   ؛    خجلم از لطف بسیار تو و گناهان بسیار خود گرچه همانگونه که من در برابر تو هیچ ام  گناهانم هم در برابر لطفت هیچ است.

 

 

الهی   ؛  دوست دارم آنقدر بگریم در غم دوری خود از تو تا چشمه چشمانم  بی آب گردد، زیرا هرلحظه که نگریستم تورا در کنار خود حاضر یافتم و خود را  گم در حضورت.

 

 

الهی    ؛   هر شب و روز منتظر جلوه نمودن و حضورت در درون خود هستم، حال آنکه  باید آستین بالا زده و کمر همت ببندم و عزم تو کنم که تو یک لحظه از من دور نگشتی. 

 

 

الهی     ؛   این دل خسته  است از منیّت، آن را دریاب و خود در آن حضور پیدا کن که اینگونه رستگار گردم.

 

 

الهی  ؛  پرهایم کوچک است و آسمان تو گسترده ، از کرمت بالهایی بر من عطا کن که توان بال گشودن و اوج گرفتن در این آسمان را داشته باشد.

 

 

الهی   ؛  صبوری چیست  و صبور کیست ؟

چگونه است که همه از این جمله دم می زنند و وقتی مبتلابه می گردند فقط عده قلیلی برآن پایبندند و شاکر.

 

 

الهی  ؛   تا به کی نعماتت را خورده و به کثافت تبدیل نمایم که این نه قرارمان بود و من خلف وعده نمودم.

 

 

الهی  ؛  حسین(ع) کیست ؟

که هرکس معرفت شناخت تو را پیدا کرد اول پیش پای حسین(ع) زانو زد و اشک ریخت .

« یا قدیم الاحسان  به حق الحسین(ع)»

 

 

الهی  ؛ کربلا کجاست ؟

که هر گاه دل تیره تار می گردد، خویشتن راسوار مرکب روضه به آنجا می رساند و در طواف شش گوشه آنچنان صیقل می  یابد که گویی هیچگاه مکدر نگردیده و رسوب نگرفته است.

 

 

الهی  ؛   چگونه و چقدر استادانه شیطان مرا به زرق و برق دنیا بفریفت و از حقیقت وجودی تو دورساخت و نه ؛چقدر من بچه گانه این حربه را استادانه نامیدم.

 

 

 الهی  ؛   کودکان به بازی اند و بزرگان به بازی آن که فرق نموده وسیله بازی است  که بزرگتر شده ، من گرسنه و چشم انتظار مادری مهربانم که دستم را بگیرد و به خانه ببرد،  دستان آلوده ام را بشوید و اطعامم کند.

 

 

الهی   ؛  امتحانت را اندازه من مگردان  مرا اندازه امتحانت بزرگ فرما.

 

 

الهی  ؛   گویند انسان برای تجلّی نمودن صفات خالقش خلق گردیده

به صفاتت که می نگرم آنها را بسیار بزرگ در می یابم و به خود که می نگرم جز کوچکی و پستی چیزی نمی بینم مگر اینکه از لطف خودت بزرگم سازی.

 

 

الهی  ؛ الست چه روزی است  ؟

که تو آن را خوب بیاد داری و من فراموشش نموده ام، این را خوب می دانم که تو به وعده ات پایبندی و من چه بسیار وعده ها که فراموش ساخته ام.

 

 

الهی  ؛  من مانند پرندگانی هستم که لانه ام را در بالاترین مکان از سطح زمین بنا کرده اند و این مزیت است اگر بدانم و همچنین بلایی سخت، مزیت آنکه اگر بالهایم رشد کرده و من خود را در آسمان رها سازم دیگر زحمت جدا کردن این جسم از زمین و غلبه بر جاذبه را نخواهم داشت و سبک بال و رها به پرواز در می آیم و حال آنکه اگر پرهایم رشد نکرده باشند این جاذبه است که بر من غلبه خواهد کرد و در این هنگام استخوانم سخت تر خواهد شکست.

 

 

الهی  ؛   تو بر بشر «مال و ثروت» و «معرفت و انسانیت» را به یک اندازه ارزانی داشتی و حال چه شد که اکثریت  بر آن کوشیدند که از تو دور گردند به واسطه  کسب  اولی و چه جالب که آن را هم تو بر  ایشان عرضه نمودی و وی را مختار بر انتخاب نهادی و از آنجا که جاهل بود از دومی گذشت.

 

 

الهی   ؛  ابتدا معرفت،شناخت و عملش را بر من روا دار سپس نعمتت را، تا  برایم نور گردد نه ظلمت.

 

 

الهی  ؛  گویند حساب و کتاب تو با بشر فرق فراوانی دارد و بشر بر آن مطلع نیست و چه زیبا آن را در زندگی خود یافتم که حساب و کتاب شایسته توست.

 

 

الهی  ؛  زیبا که می نگرم می بینم که آنقدر تو برایم خوبی خواسته ای که من توان شمردنش را  ندارم و من آنقدر بدی کسب نموده ام که از نفس کشیدن خود خجلم!

 

 

الهی    ؛   من فقط خواندنت را بلدم و اجابت کردن با توست. که خود فرمودی :    

 «  ادعونی استجب لکم» غافر آیه 60

 

 

الهی   ؛  در  این  دنیا  هر کس خود  را به دیگری منسوب می سازد  و فخر فروشی می نماید اجازه هست منسوب به تو گردم و بر تمام عالم و آدم فخر بفروشم.

 

 

الهی   ؛   همه دست را می بینند و گویی صاحبش را نه ، این وسعت دید را بر من عطا فرما که هم دست را ببینم و هم صاحب دست را.

 

 

الهی  ؛  امتحانهایت را برایم سهل و شیرین فرما و این نه آنکه امتحانت را باب میلم گردان بلکه مرا باب میلت تغییر ده  تا خواستی نباشد مرا جز خواست تو.

 

 

الهی   ؛  حضورت آنقدر پر رنگ و آشکار است که نمی توانم آن را پنهان نمایم و یا منکر شوم ، تنها کاری که از دستم بر می آید آن است که خود را به کوری بزنم.                                                                                                   

«امام حسین (ع) :اعمیت عین لا تراک -    کور باد چشمی که تو را نبیند»

 

 

 

الهی  ؛  در این دنیا اگر بدانند فلان کس منسوب است به فلان کس او را بسیار گرامیش می دارند و چه قدر جای تعجب دارد که ایشان نمیدانند تو اولین آشنای هرکسی  و جایت هم درون دل بی کسان است.

 

 

 

الهی  ؛  ولی ات را دیدم عاشق شدم با خود اندیشیدم اگر امیرت   ( علی (ع) )  را    درک می کردم چه می شد و اگر برتو شناخت واقعی پیدا می کردم دیگر روح طاقت قفس تن را نداشت پس آن را می شکافت و با سرعتی غیر قابل تصور خود را به اصلش می رساند.

« مولوی (ره ) :  رقصان شو ای قراضه      کز اصل اصل کانی»

 

 

 

الهی  ؛ عالم اکبر در وجودم پیچیده است پس چگونه خود را اینگونه کوچک نمودم.

 

 

 

الهی  ؛  چقدر زیبا می گشت اگر بشر خواستی نداشت و تو خواست بشرمی گشتی. 

   

«قل ما یعبوا بکم ربی لولا دعاوکم» فرقان آیه 77

 

 

الهی  ؛ نگاهی به تو می نمایم و نگاهی به خویش آنچه می بینم فاصله ایست  بسیار و حال آنکه قرار بود یکی شویم و من «خلیفه الله» جانشین تو بر روی زمین گردم.

 

 

 

 الهی  ؛ اشکهایم گرانبهاتر ازالماس و یاقوت می گردد

وقتی برای شبیر (حسین(ع)) تو گریه می کنم.

 

 

 

الهی  ؛  ای کاش دوستی و رفاقت با تو را می دانستم تا دست دوستی به هیچ بنده محتاجی دراز نمی  کردم و چه شیرین است دوستی فرزند با والدینش که دوستی بنده با معبود هزاران برابر شیرین تر است .  

                            

« یا حبیب من لا حبیب له »

 

 

الهی  ؛ شب را بسیار دوست دارم،

زیرا در آن بیش از پیش حضورت را احساس می نمایم.

 

 

 

الهی  ؛  شنیده ام فردی برای دیدن  بزرگی به منزل ایشان وارد شد و چون صاحب خانه را به خلوت یافت به ایشان گفت آمدم تا که تنها نباشید و صاحب خانه گفت تنها نبودم اینک که تو بر من وارد شدی تنها شدم زیرا که در غیبت توعزیزترین کس با من بود ، معرفتش را ارزانی دار و خلوت مرا هم اینگونه بفر ما.

 

 

 

الهی   ؛  تو را می پرستم چون که شایسته پرستیدنی و علی  (ع) را دوست دارم چون این کلام ،   کلام علی(ع)    است  .

 

 

 

الهی ؛ خانه تو کجاست ؟

من آن را درون سینه پیری دلسوخته یافتم که دل را خالی از غیر تو کرده و با کلام نافذش مرا لحظه به لحظه به تو نزدیک و نزدیکتر نمود.

 

                       «قلب المومن عرش الرحمن»

 

 

الهی  ؛ زهرا (س) کیست ؟

که تو تمامی اهل کسا را با نام ایشان معرفی می نمایی که گویا نقطه پرگاریست بر اهل کسا.

                       « فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها »حدیث شریف کسا

 

 

 

الهی  ؛ گویند « صلاح مملکت خود خسروان دانند» من هم که در ملک وجودی تو حیات دارم پس اموراتم نیز به دست توست .

 

 

 

الهی ؛ خواست چیست ؟

مگر نه آنکه تو مقسم روزی هستی و حتی یک برگ بدون اجازه ات بر زمین نیفتد، پس چگونه خواست کنم وقتی بر عدالتت ایمان دارم.

 

« و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها هود آیه 6     –  و ما تسقط من ورقه الا یعلمها انعام آیه    59 »

 

 

 

الهی ؛ علی (ع) کیست ؟

که قبولی وتکمیل رسالت آخرین و کاملترین پیامبرت را بر معرفی ایشان بر جانشینی بر امت مشروط می سازی.

« یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک  ان لم تفعل فما بلغت رسالته » مائده  آیه 67

 

 

 

الهی  ؛ گویند رابطه من و تو از رابطه مادر و فرزند نزدیکتر است ، پس اشکم راببین آیا  وقت آن نشده که مرا از معصیت رهانیده، قلبم را شستشو نمایی و در آغوش گرم دوری از معصیت خودت جای دهی.

 

 

 

الهی  ؛ خوشحالی من در زمانی به اوج خود می رسد که به یاد می آورم جانم از توست ، از عالم بالا  و از نور است و اوج اندوهم زمانی است که به تن خود می نگرم و به کارنامه اعمالم.

 

« مولوی (ره ) :  جان کشیده سوی  بالا بالها            تن زده  اندر زمین  چنگالها  »

 

 

 

الهی  ؛ کلامت را خواندم و سعی در آموختن و عمل به آن را دارم اما چقدر اندک هستند عاملان به کلامت.

 

 

 

الهی  ؛  اعمالم را نگریستم راهی برای عبور از پل صراط  نیافتم اما وقتی رحمتت را دیدم ترسی  برای  گذشتن از آن وجود نداشت .

 

 

 

الهی  ؛  معرفتم را  چنان بفرما  که  برای وصل و دیدارت  بی تاب و بی قرار گردم و برای شکستن قفس جسم این روح منتسب به حضرتت لحظه شماری نماید.

 

 

 

 الهی   ؛  اگر بی نیاز بودم شاید به درگاهت نمی آمدم پس ای دانای بی نیازمرا از خلق بی نیاز و نیازمندترین فرد   به درگاه خویش گردان .

 

 

 

 الهی  ؛  امشب در دعای کمیلت احساس کردم که چقدر از تو دور گشتم و تو چقدر به من نزدیک گشتی و تو را سپاس که دست بنده جاهلت را در تاریکی و ظلمت دنیا رها ننمودی که اگر این می شد هلاک می گشتم.

 

 

الهی  ؛  هر چه به مردم نزدیکتر شدم از تو دور گشتم و هرچه از مردم دور شدم به تو نزدیکتر گشتم.                                         

« تا با  تو آشنا شدم ،از خلایق جدا شدم»

 

 

 

الهی  ؛  خواستم شکایت از دل نمایم ، چرا او را آفریدی که در اغلب اوقات  ایشان مرا به بیراهه کشانیده ولی خوب که نگریستم به این نتیجه رسیدم که با همین دل عاشقت گشتم  و با همین دل راهت را انتخاب نمودم.  

                       

« دلت را خانه ما کن ، مصفا کردنش با من  »

 

 

 

الهی  ؛ گویند «بخشش از بزرگان است» در این دنیا هر چه گشتم بزرگ و بزرگوارتر از تو نیافتم.

 

 

 

الهی  ؛ من از فردای خود خبر ندارم حال آنکه تو فردایم را رقم زده ای.

 

 

 

الهی  ؛   اگر روزی تو را فراموش نمودم، در اصل خودم را فراموش نمودم چون من و تو هر دو از نوریم و یکی از فرقهایمان وفا و بی وفایی  است که دومی از آن من است

 

 

 

الهی  ؛  شیطان از (چپ و راست)  و (عقب و جلو) مرا احاطه نموده ومی فریبد ،  نمی دانم اگر تو از بالا رهایم  می نمودی  چه  می کردم.

 

 

 

الهی   ؛  از این که بنده توام شادم چون هر چقدر هم که بد باشم بازهم درب خانه تو به رویم گشوده است و تو از مادر به من مهربانتری.

 

 

 

الهی   ؛   الهی الهی من را می شنوی که سخت گرفتارم و رهاننده ای بهتر از تو نیافتم برای نجات از گرفتاریها.

 

 

 

الهی  ؛  خوشابحال آنانکه  دیگر شکایتی به درگاهت نمی آورند و همه را از تو می بینند و شکایت به درگاهت را بی ادبی می شمارند ، مرا هم آنگونه بفرما  .

 

 

 

الهی   ؛  در مطلبی خواندم هنگامی که ذلیخا به یوسف میل پیدا نمود و قصد گناه کرد اولین عملش آن بود که پارچه ای را بر روی خدای خود که همانا بت سنگیی بیش نبود قرار داد تا خداوندش شاهد گناهش نباشد و به زبان امروزی از خدای خویش حیاء نمود و این عمل ایشان چه زیبا بود و اعمال آن بندگانی که تو را می شناسند و از حضورت آگاهند و قلبشان را بر هرگناهی  آلوده می نمایند چه زشت و بی شرمانه است.

 

 

 

الهی   ؛   امتحانم می کنی  می دانم ، دوستم داری می دانم ، پایم می لغزد می دانم ، دستم را می گیری می دانم ، عاشقم می کنی می دانم ، لایقم می کنی می دانم و فنایم می کنی می دانم ، چه زیباست فنا شدن در حکومت تو. 

 

 

 

الهی   ؛  زبان به گفتن  ذکرت « لا اله الا اللّه » عادت نموده بود چون آگاهانه به معنی آن تأمل نمودم الهه های فراوانی را دیدم که حضورت در بین آنان گم بود پس سعی نمودم قلب را با ذکرت جلا دهم تا کلام و عملم به خواست تو یکی شود.

 

 

 

الهی  ؛ از حجابهای نورانیت بیشتر از حجابهای ظلمانیت هراس دارم زیرا که حجاب ظلمانی را با دیدن نور به راحتی          می توان ترک نمود ولی حجاب نورانی جز به معرفت خواص کنار نخواهد رفت.

 

 

 

الهی  ؛ گویند بهشت را به بها  دهند نه به بهانه پس من آن را به بهانه می طلبم زیرا که بهانه ام «فاطمه است و پدرش، فاطمه  است و شوهرش، فاطمه است و فرزندانش» و چه ناچیز است خواسته ام در برابر بهانه ام.

 

 

 

الهی  ؛  هر زمان که صدایت کردم با بهترین حالت ممکن ، با روی گشاده، آغوش باز و محبّتی مثال نازدنی مرا جواب فرمودی و هرگاه تو صدایم کردی جز بی مهری، بی محبّتی، چهره عبوس و بدترین حالت ممکن مرا نیافتی و  هنگامی که  می اندیشم از این حالت خود بسی شرمسار می گردم که براستی اگر کس دیگری این حالات را از من می دید؛ نه دیگر صدایم می کرد و نه دیگر جوابم را می داد ، ولی چه بگویم  که تو خدایی وتا اندیشه خواندنت را به سر بپرورانم، تو اجابت فرموده ای به بهترین حالت.

 

 

 

الهی  ؛  به جهان نگریستم به منظومه شمسی، ستارگان و کائنات همه را در نظم و معرفت خالق آنان دریافتم  پس دمی به خود نگریستم و از آن نظم و معرفت  جز اندکی نیافتم،حال مرا آنگونه فرما که در شان آفریدگارم جلوه  نمایم.

 

 

 

 الهی  ؛  ندامت را برای بندگان گنهکارت قرار دادی تا باز به سوی تو برگردند و در آغوش محبّت تو آرام گیرند و من هم نادم تر از گذشته به سویت می آیم تا مراهم درون دریای محبّت خویش غرق سازی.

 

 

 

الهی   ؛  این جملاتی را که بر زبان آوردم خواستم نیست، بلکه درد دلی است که از تو محرم تر و عزیز تر نیافتم که بازگو نمایم.

 

 

 

الهی   ؛  نماز  مخصوص امام عصر  را می خواندم  نوبت به گفتن صد مرتبه  « ایا ک نعبد و ایاک نستعین  » رسید خوب که نگاه کردم گریه امانم نداد و شرم حضورت مرا درمانده نمود زیرا یک بار آن را در عمل به کار  نبسته بودم و حال صد بار می خواستم به عملی که انجام نداده ام اعتراف کنم، لذا نادم تر از گذشته به ذکرت مشغول شدم.

 

 

 

الهی  ؛  در دنیا  تفکر نمودم انسانها را به دو دسته یافتم. یکی صاحبان فضیلت و علم به درگاه پروردگارشان و دوم کسانی که از علم و معرفتت بویی استشمام ننموده اند و جالب آنکه انسانهایی کوته نظر را مشاهده کردم که جای این دو را به عقل ناقص خود تعویض نموده و به انسانهای  خالی از معرفتت  احترام می نمودند  و بزرگان  دینت را بی ارزش می شمردند حال آنکه شاخص بر این امر جز تو کس دیگری نیست.

 

 

 

الهی  ؛  هر آنچه که باعث آن است که این جمله در حق من بوسیله حضرتت امر گردد  که (هذا فِراق بینی و بینک) از میان بردار که فراق سخت   و فراق از تو آتش دوزخ است شاید باعث این امر همان سئوال از حکمتهای توست که انسان هر روز بیشتر از پیش به آن می پردازد و این کاری بود که حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) انجام داد و نتیجه اش  فراق گشت ؛ مولایم علی (ع) اینگونه می فرمایند که :

 

(یا الهی و سیّدی و مولای و ربیّ صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک)

 

 

 

 

الهی  ؛  بندگان واقعیت را دیدم که جز به ذکرو یاد و نام تو  نه خوردند،نه خوابیدند،  نه اندیشیدند و نه کار کردند  اینگونه هر آنچه که از آنان سر زد بدون شک ازسوی تو  بود زیرا از خود چیزی نداشتند  و می دانم اگر آنگونه گردانیم رستگارم.

 

 

 

الهی  ؛ بین تو و درد چه رابطه ای است که تا با تو آشنا شدم درد هم گوشه ای از زندگی ام گردید و نه درد عذاب آور بلکه دردی شیرین که حال بهتر می دانم که از سوی توست و به این فکر می کنم که بدترین درد ! درد بی دردی است که انسان در این حالت از معبود خویشتن بسی فاصله می گیرد و تو راسپاس که از آن دسته نیستم.

 

هرکه در این درگه مقرب تر است                جام بلا بیشترش می دهند

 

اگر با دیگرانش بود میلی                      چرا جام مرا بشکست لیلی

 

           تا تو نگاه می کنی   ،    کار من آه کردن است

                                     هستی من به پای تو ، این چه نگاه کردن است

 

 

 

الهی  ؛ من آن غلام فراری ام که از دست ارباب خویش گریزان شده ام (مانند حضرت یونس(ع)) و کشتی در میان دریای ژرف باز ایستاده و تا آن  بنده فراری از کشتی بیرون انداخته نشود همه گرفتار بازایستایی آنند ، من نیز می دانم که اگر مرا به دریا  بیاندازند مرا طاقت نبوده پس هلاک گردم ، بیا و بنده فراری ات را ببخش .

 

 

الهی چنان کن سر انجام کار

 

تو خشنود باشی و ما رستگار

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی