کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

مشخصات بلاگ
کمیل نامه


اهل قلم: نویسنده، شاعر و مداح
آثاری از این قلم :

« حکایتهای معنوی، اشعار مثنوی »
« نامه هایی به مولا »
« هدیه به استاد »
« ناله های نی »
« بین الحرمین »
« الهی نامه »
« دلنامه »

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

توبه نصوح

 

 

خیانت چشم

 

        مرد جوانی بود خوش‌سیما در نگاه اول او را که می‌دیدی نمی‌دانستی که زن است یا مرد! چهره او مانند زنان بود و این جوان مشغول دلاکی بود آن هم دلاکی زنان؟!

 

 

 

بله درست شنیدید، ایشان از این موهبت الهی که خداوند بر وی عطا فرموده بود، استفاده نادرست نموده و با چهره‌ای که داشت خود را زن معرفی نموده و دلاک شهر شده بود.

 

 

  • محمود بهرامی

 

بُشر حافی

 

 

مرد همیشه مست

 

           مردی بود دائم‌الخمر که خود را از روزگار و زندگی رهانیده و مشغول مِیْ و میخانه شده بود.

 

دیگر هر کس او را می‌دید یاد مِیْ می‌کرد و در میخانه‌ها شهره خاص و عام گردیده بود، ایشان را صاحب سبک و بزرگ در میخانه‌ها می‌شناختند.

 

  • محمود بهرامی

 

فضیل عیاض

 

 

 

راهزنان قافله

 

         دزدی چیره‌دست که برای خودیاران و عیاران بسیار فراهم نموده بود و آوازه دزدی‌اش به گونه‌ای بود که هر کاروان که نام فضیل را می‌شنید، از هم دریده می‌شد.

 

هر کس هرچه داشت رها می‌نمود و از ترس جان خود به سمت بیابان فرار می‌کرد، در آن لحظه از ترس، کودکان پدر فراموش می‌کردند و پدران کودک را و هر کدام به سویی شتابان می‌دویدند.

 

 

  • محمود بهرامی

 

قوم موسیعلیه السلام

 

 

 

 

باران و مرد گناهکار

        

              مدتی بود که بر قوم موسی باران نباریده بود و آنها نگران از وضعیت کشت و کار، محصول و دام‌هایشان در گوشه‌ای از بیابان جمع شده و دست بر دعا و عبادت حق تعالی برداشته تا خداوند درب رحمت آسمانش را بر آنها گشوده و باران را نازل بگرداند.

 

 

  • محمود بهرامی

 

قلعه و جزیره

 

 

 

 

رسم عجیب

 

        در گوشه‌ای از این گیتی پهناور قلعه‌ای بود با مردمان عجیب، آنها رسم‌های عجیبی را از نیاکان خود به ارث برده بودند و از آنها تبعیت می‌نمودند.

  • محمود بهرامی

 

اَعجَبَنیَ القُلُب

 

 

عمل بیهوده

 

       روزی پادشاهی را دیدند که در کنار دریایی عمیق نشسته و دانه‌های بزرگ یاقوت و الماس را در کنار دستش در ظرفی ریخته، با خوشحالی و تمایل شدید، یاقوت‌ها را بر می‌دارد و درون آب می‌اندازد.

 

  • محمود بهرامی

 

ذوالنون مصری

 

 

حکمت دوست

 

          در روزگاران گذشته در سرزمین مصر فردی دانا و عالم به نام ذوالنون زندگی می‌نمود، ازآنجاکه اهل مصر بود به وی ذوالنون مصری می‌گفتند.

 

یک روز ذوالنون از بیابان‌های خشک می‌گذشت که چشمش به عقرب جراره بزرگی افتاد که با سرعت بر روی خشت های پخته‌شده گل حرکت می‌نمود.

  • محمود بهرامی

 

مهمان کوفه

 

 

بی‌آبی در کوفه

 

                هوا از سال‌های گذشته گرم تر شده بود، آفتاب تند کوفه هر چه می‌توانست به درختان و اندک گیاهان باقی‌مانده تازیانه می‌زد و نشاط و شادابی را به تاراج می‌برد.

 

حیوانات اهلی یکی پس از دیگری تلف می‌شدند، کار به‌جایی رسید که مردم کمتر آبی برای نوشیدن داشتند.

 

  • محمود بهرامی