کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

کمیل نامه

نوشته های محمود بهرامی

مشخصات بلاگ
کمیل نامه


اهل قلم: نویسنده، شاعر و مداح
آثاری از این قلم :

« حکایتهای معنوی، اشعار مثنوی »
« نامه هایی به مولا »
« هدیه به استاد »
« ناله های نی »
« بین الحرمین »
« الهی نامه »
« دلنامه »

طبقه بندی موضوعی

بیت المهدی

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۰۳ ب.ظ

در شهر اراک مسجدی بنام سیدالشهداء می باشد که هر هفته در آن مراسم دعای ندبه با شور و شوق خاصی برگزار می گردد که این مطلب را جهت قدر دانی از همه خادمان آن مکان محترم نگاشتم

 

 

بیت المهدیعجل الله  در خیمه ی اباعبدالله علیه السلام برپاست

 

 

تقدیم به خادمان بیت المهدیعجل الله

 

 

نشاط و شوق را می توان از برق چشمان پیرمرد احساس کرد؛ دعای کمیلی را که در دست دارد بوسیده بر روی گـــونه های خود می نهد و دیده ها را بر عمق عرش دوختــه، دستـها را تا آنجا که می تواند به سوی آسمان بلند نموده و می گوید :

 

الحمدالله رب العالمین، تو را سپــاس ای دوست از اینهـــمه لطف و رحمت و عشقی که در من نهادینه نمـودی و هرآنچه بر من رسید از خوب و بد از سوی تو بود و تو بهترینها را بر من رقم زده ای.

 

 

آرام آرام نگاه خود را به سمت حوض کاشی کاری شده فیروزه ای رنگ با فواره ی کوچک بر می گرداند دور تا دور حوض را گلهای شمعدانی با گلهای قرمز و صورتی تزیین نموده و بوی عطر گل یاس حیاط را پر نموده، با جمله یا علی بر می خیزد و خود را به کنار حوض رسانده آستین ها را بالا زده، با انگشتان دست آب را به حرکت در می آورد و چهره زیبای ماه داخل حوض را مکدر می سازد و در این کار او پیغامی هست برای ماه آسمان که ای ماه دیگر تو را مجالی و جایی برای خودنمایی نیست که ساعتها به ساعت صفر عاشقی (ساعت 12 شب پنجشنبه را گویند که وارد روز جمعه و روز امام زمان عج الله می شویم) نزدیک می شود و ماهی درخشنده تر و زیباتر از تو را با ما وعده ی دیدار است پس برخیز و برو که تو را یارای عرض اندام در برابر آن ماه شب چهارده آل الله نیست.

 

 

او هر شب جمعه این ساعت دوباره تجدید وضو نموده و آماده می شود برای کاری مهم و حساب این ساعت و این وضو و این کار مهم را جدا از تمامی امورات زندگی می داند.

 

 

آب مانده بروی محاسن و ابروان پر پشت پیرمرد زیبایی و نورانیت چهره اش را دو برابر می نماید. کفشهایش را می پوشد، تسبیح شاه مقصودی را که در سفر حج تهیه نموده به دست می گیرد و آماده حرکت می شود، همسر و فرزندان جهت بدرقه بابا به سویش می آیند و او پس از لبخند محبت به همسر و بوسه بر پیشانی فرزندان خانه را ترک می نماید و در این شهر شلوغ و پر از هیاهو به سمت میعادگاه خود حرکت می نماید. 

 

 

به راستی در این زمان به کجا می رود و این همه شور و شعف او از چیست؟

آری به مقصد می رسد تا مقصود را در آنجا بیابد؛ یا علی گویان در را می گشاید و وارد می شود. دوستان و همراهان نیز آمده اند. هرکدام شور و شوق عجیبی دارند گویا سله ای بر آنها در این شب عزیز می رسد.

 

 

 یکی اجاق گاز را آماده می کند دیگری قطعات گوشت را آماده می کند و دیگ بزرگ هم بر روی دستان دو خادم با صفا دیگراز راه می رسد و کار و وظیفه آنها آغاز می شود از ابتدای شب کار با سلام و صلوات بر خاندان اهل البیت h آغاز می شود. نمی دانم در دل پیرمرد عاشق چه می گذرد؟ کفگیر بزرگ را در دستان خود می چرخاند و با هر چرخش ذکری و صلواتی از دو لب ایشان جاری می گردد. دوستان هم آرام و قرار ندارند. لحظه به لحظه شعری؛ قصیده ای یا منقبتی از مولا خوانده می شود.

 

 

اشگها که از گوشه چشمها چون آب روان جاری می گردد، فضا می شود فضایی دیگر، آنها دیگر خود را بر روی زمین نمی بینند و خویش را سبک بال و فارق از دغدغه های دنیایی در اوج آسمان و کهکشان می یابند؛ ایشان خود را زانو زده در برابر مولایشان می بینند و آماده خدمت به ایشان؛ آنها چشمشان را به لبهای مولا دوخته اند تا کلامی از آن دولب مبارک بیرون بیاید و براستی جوابشان جز این نیست که: 

 

 

 (سمعاً و طاعتا یا سیدی و مولای)

 

 

آنقدر احساس سرزندگی و خوشی می نمایند که گویا تا کنون مردگانی بودند در زمین و حال که بر ذکر و نام مولا یشان مشغول گشته اند حیاطی دوباره یافته اند و زنده شده اند و چون مرغی سبک بال که از قفس تن رها شده و در آسمان معرفت و معنویت بال گشوده است روحشان را سیقل می دهند.

 

 

ساعتها یکی پس از دیگری می گذرد و چقدر حیف که این ساعتها گذشتنی است و آنها را پایانی هست؛ این کار هر هفته نوکران مولاست، لحظه به لحظه صدای صلوات است که گوشها را نوازش می دهدو زبانها جز به ذکر حق باز نمی گردد، چه حلیمی می شود این حلیم و شفا درون اوست چرا که علم هم ثابت نموده است که آب شعور دارد و دانشمندان آزمایشهای زیادی را نموده اند و با دلیل به این نتیجه رسیده اند (این تازه یک از ملیارد حکمت نهفته است که انسان به آن دست یافته) که ملکولهای آب پس از شنیدن کلام زشت ملوکولهای نا زیبایی از خود نشان می د هند و ماهیت ملکولهای آب زشت می گردد و در صورت گفتن کلمات زیبا بر آب ملکولهای آن زیبا می گردند و از آن روز که این مطالب را شنیدم تازه متوجه شده ام که آن آبی که سلام بر حسین را می شنود چه آبی است و همچنین آبی که با بسم الله الرحمن الرحیم نوشیده می شود چه حکمتهایی در آن نهفته است پس اگر خوب بنگریم خواهیم دید؛ چه غذایی تهیه شده است که بالای سر این دیگ ها که بیشترش از آب تشکیل گردیده جز عشق و امید و صلوات ذکری بر زبانها جاری نشده و برای مهمانانی عزیز آماده شده است که قدر حضورشان را در صبح جمعه فقط خداوند می داند و بس.

 

 

بگذریم هدف ما که اثبات علم نبود که صحبت به اینجا کشید. صحبت ما دلی بود و از عشق همین اندازه متوجه می شوم که قطرات بزرگ اشگ بر روی گونه های پیرمرد جاری می گردد و اینگونه زمزمه می نماید که:

 

 

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد                 

   حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

 

 

آرام آرام دیگر خادمان نیز از راه می رسند؛کمی از نماز صبح گذشته است جلوی درب ورودی خادمی را می بینم که وسایل اسپند را آماده می سازد و با دو حلب پنیر که از بالای آنها جای دستی را قرار داده است از آب ذلال جوی بر می دارد و اطراف بیت را آب می زند، براستی آبی که از جوی آنجا می گذشت با آب جویهای دیگر قسمت شهر که آلوده و کثیف بود فرق داشت و ذلالی و پاکی را در جویی که از درب خانه مولا می گذشت می توان دید، زیرا که آنجا بیت المهدی عجل الله است.

 

 

 با زحمت بسیار حلبهای پنیر را پر از آب روان می نماید و خیابان و پیاده روها را یک به یک می شوید؛ 1 حلب 2 حلب 3 حلب و  ... تعداد آنها از دستم بیرون می رود و او باز هم راضی نمی شود. در دل خود می گوید که آن سو را هم آب بزنم شاید چند مهمان هم از آنجا بیایند و این طرف که شاید عزیزی نیز از این سو بیاید گویا دوست دارد که در ابتدای صبح جمعه همه با روحیه شاد و بشاش به وعده گاه خود پای بگذارند. این خادم با صفا زیر لب اینگونه می خواند که:

 

 

                   آب زنید راه را                 مـرد خدا می رسد          

     منتقــم و وارث                 کــرببـلا می رسد

 

 

 

 

 

در دل تمامی خادمها یک چیز باقوّت و شدت فراوان وجود دارد و آنها مطمئن هستند که امروز خود مولا هم می آید و به خانه خود سر می زند؛ زیرا نام هیئت بیت المهدی عجل الله است و خانه خانه ی اوست و محل بیت مسجدی است به نام سید الشهداء علیه السلام پس خیمه ی امام زمان عجل الله در خیمه ی  ابا عبدالله علیه السلام بر پا شده و آقا و مقتدایم خیمه ی ابا عبدالله علیه السلام را برای سکونت برگزیده است.

 

 

هر جا که خیمه ی ابا عبدالله علیه السلام است پاسبان حرمش نیز حضور دارد و او کسی نیست جز عباس علیه السلام و چه بگویم که مولایم وعده داده است که هرجا عمویم عباس علیه السلام را یاد کنند و یا نشانی از او بیابم سراسیمه خود را به آنجا می رسانم.

 

 

 

 

 

دیگری را می بینم که با فرچه و واکس خود را در صبح جمعه آشنا نموده است و بوی نامطبوع نعلین ها را به جان می خرد و با عشق فراوان یک به یک کفشها را واکس می زند و براق می نماید؛ صبحی را که خیلی ها حاضر نیستند آن را با بوی نامطبوع واکس آغاز کنند، ولیکن اینان که من می بینم نوکرند و نوکری را خوب بلد هستندو مزد خود را از کسی طلب می کنند که حاضرند تمام عمر در این حالت به سر ببرند و لبخند زیبای وی را برای لحظه ای تجربه کنند.

 

 

 آه؟ یاد پسر مهزیار افتادم که 20 سفر با پای پیاده به حج رفت و دیگر خسته شده بود (20 سفرآن زمان نه یک روز بود و دوروز بلکه 20 سال سفر بود با سختی فراوان و خطرات سفر) وقتی مولایش را در خیمه ملاقات نمود، گویا رنج 20 ساله سفر بال گشود و اصلاً رنجی نمانده بود. این دوستان هم اینگونه زمزمه می کنند:    

 

 

دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی               

زکــدام باده ساقــی به من خراب دادی

 

 

 

 

 

او خواهد آمد.

 

 

گرچه من او را نمی بینم اما دل حس حضورش را احساس می کند. عاشقانش هم از راه دور و نزدیک می رسند؛ صبح جمعه آیا وقت استراحت نیست.

 

 

 از شنبه تا پنجشنبه هر روز صبح را به اجبار برای کسب روزی حلال برخاسته اند و در دل آرزوی یک ساعت استراحت بیشتر را در فکر می پرورانند و آن روز جمعه است که می توانند خاسته دل را عملی نمایند؛ اما همین که نماز صبح جمعه را می خوانند دلشان پر می شود از شور و شعورعجیبی؛ بی تاب می گردند و نیرویی عظیم آنها را به سوی خود می کشاند، حاضرهستند همه ی هستی خود را بدهند و در وعدگاه صبح جمعه حاضر شوند و بیعتی دوباره بنمایند با عزیز ترین و غریب ترین کس خود.

 

 

 این بیعت هاست که باعث می شود؛ در پیچ و خم پر از دروغ و فریب این دنیا اشتباه گام بر ندارند و در صراط المستقیم که همان راه امیر المومنین است گام بگذارند تا به کعبه مقصود برسند:

 

 

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه است        

   این ناله دل سر زده تا عمق کرانه است

 

 

یکی یکی از راه می رسند پیران با عصایی که بر دست دارند، جوانان با شور و حال خوش و بشاش و کودکان تازه به راه افتاده در راه بیت المهدیعجل الله و آنان که هنوز در قنداقه بر روی دستان پدر و مادر این راه را تجربه می کنند.

 

 

 

برق شوق را در چشمان خادمان می توان دید. اسپند را روی ذغالهای سرخ شده می ریزند و اسپندها از شوق حضور مولا و میهمانانش به جنب و جوش در می آیند و دیگر تاب یکجا ایستادن را ندارند و کم کم خود را فدای میهمانان امام عصرعجل االه می نمایند. علی الظاهر از بین می روند ولی در حقیقت تصویری زیبا در قاب دل عاشقان بر جای می گذارند؛ تصویری که تا قیامت در سینه عاشقان جاودانه می شود.

 

 

 

 گویا در این راه تمام شدن، مردن، خراب شدن و .... معنی ندارد. هر کس و هرچیز که پای در این را می گذارد؛ ماندگارترین می شود. چه از قطرات آبی که در ابتدای صبح زمین را پر از طراوت نموده بود و پس از طلوع آفتاب از آن هیچ اثری برجای نمی ماند و چه از سپندهای بی قرارروی ذغال؛ اما خوب که می نگری همه آنها را می بینی و همه را جاودانه میابی.

 

 

 

 بگذریم خادمی که با عشق فراوان خوش آمد می گوید؛ دست کودکان کوچک را بوسه می زند، نه آنکه دست کودکی را می بوسد؟ بلکه با این حرکت دست امامش را بوسه می زند، زیرا این کودکان پاکترین انسانهای روی زمین اند و حضورشان در بین آن جمعیت عاشق نعمت است. یاد آن کودک حلوا فروش در مثنوی مولانا افتادم که تا او گریه نکرد مشکلات عده ای حل نگشت.  

           

 

(خلاصه ی ماجرا اینگونه بود):

 

عده ای برای دریافت طلب خود در جلوی منزل فردی جمع شده بودند و ایشان هم که پولی در دست نداشت مانده بود چه کند.

 

 

 ناگهان کودکی حلوا فروش با دیدن جمعیت به طمع فروش حلوا به سمت آنها رفت و صاحب خانه که فردی زرنگ بود به کودک گفت: تمام حلوا را بین افراد تقسیم کن و من هزینه آن را می دهم.

 

 

کودک خوشحال حلوا را پخش کرد و برای دریافت وجه به سمت مرد بدهکار رفت و آن مرد گفت: اکنون پولی ندارم اما وقتی پول اینها را بدهم پول تو را هم خواهم داد.

 

 

کودک که همه هستی خود را با دست خود به باد داده بود شروع به گریه با صدای بلند کرد چندی نگذشته بود که فردی با کیسه ای پر از زر وارد شد و سراغ صاحب خانه را گرفت و مرد بدهکار کیسه را گرفت ودرب آن را باز کرد.

 

 

همگان با تعجب دیدند که به اندازه تمام قرضهای مرد و مبلغ حلوا درون کیسه پول بود و چون حکمت آن را پرسیدند گفت: کودک حلال مشکلات من و شما بود که خداوند را طاقت گریستن کودکان نیست.

 

 

تا نگرید کودک حلوا فروش              

دیگ رحمانیتش ناید به جوش

 

 

و به ذهنم می رسد که ای کاش که هر کس کودک یا نوزادی دارد با خود به وعدگاه می آورد که گریه این کودکان عرش را به لرزه در می آورد.

 

 

 زیرا خدای سبحان به گونه ای دیگر به این گریه ها پاسخ می دهد و امام مهربانیها هم با دیدن نوزادان در آغوش پدران و گریه معصومیتشان شاید به یاد خیمه های جدش می افتاد و آن کودک تشنه که از تلضی دیگر تاب گریه برایش نمانده بود، پدران که کودکان را از آغوش جدا می کردند و بر روی دستان با صدای بلند یا غیاث المستغیثین سر می دادند به یاد آن پدر و کودک در کنار نهر علقمه می افتاد و قبل از نا امید شدن پدران خود را شتابان برای قرار یافتن عاشقان بی قرار می رساند تا دوباره پدری را شرمنده کودک و ناامید از روی  وی نبیند.

 

 

 اصلاً وقتی می شنوم که در جاده خودروی فردی دچار نقص فنی شده و دیگر حرکت نمی نماید و او در راه و در سرما منتظر کمک می ماند و هرچه از دیگران کمک می خواهد جوابی نمی شنود، هنگامی که می بیند کودک و همسرش در سرما  بی قراری می کنند.

 

 

کودک را از آغوش مادر جدا نموده و در کنار جاده بر روی دستانش قرار می دهد تمامی خودروهایی که از آنجا می گذشتند همه به اتفاق می ایستند و هر کدام به نوبه ای به داد این پدر می رسند.

 

 

 

دوباره می گویم که ای کاش تمام عاشقانی که نوزاد دارند آنها را با خود به بیت المهدیf بیاورند و بر روی دستان خود قرار دهند و ندبه کنان صدا بزنند ظهور منجی عالم بشریت را، اینگونه هم مهربان مهربانان به گونه ای دیگر پاسخ می دهد و هم آقای مهربانی ها.

 

 

 

بماند کجا بودیم؛ آری بوسه ی خادمی بر دست کودکان بود که دلها را عاشورایی نمود و با تیر حرمله به اوج شکوه و زیبایی خود رساند. نمی دانم؛ حسین همه هستی خود را فدای حق و حقیقت نمود و این عاشقان هم که کودکان نوزاد خود را به خیمه آقا می آورند گویا همین پیغام را دارند، که آقاجان این نوزاد را فدای قدوم شما می کنم و او را به دست با کفایت و با لیاقت شما می سپارم تا گم نشود در این بیراهه های دنیا.

 

 

 

 

 

مهمانان از میان دود اسپند و صلوات خادمان وارد می شوند در آنجا با عشق و مهبت فراوان کفشهایشان را تحویل گرفته و از آنها دعوت می نمایند که بر سفره امام زمان عجل الله بنشینند وطعامی میل نمایند.

 

 

 

 این طعام همان طعامی است که با لطف و نظر و مرحمت آقا و با عشق بازی نوکران آماده شده است، کاسه ای حلیم، قرصی از نان و استکانی از چای. میهمان نوش جان می کند برای تبرک و سلامتی یک هفته خود و نوکر لبخند شادی می زند که برای میهمان آقایش کاری نموده و میزبان اصلی هم انشاء الله راضی است هم از دست میهمان و هم از دست نوکران. 

 

 

مدال افتخارم نوکری بر حضرت مولاست      

           که این سان نوکری شاهی من بر عالم بالاست

 

 

 پس از صرف صبحانه نوکر و میهمان همه در میعادگاه حاضر می شوند، پس از شنیدن تذکرات و عشق بازی علما دل را به دریای ندبه می زنند و اشکهایشان جاری می شود، دلها می سوزد و جگرها آتش   می گیرد. آه از نهاد هر زن و مرد بر می خیزد و به ناله می گویند:

 

 

این الحسن و این الحسین ...       

                               متی ترانا و نراک ...        

                                            یاغیاث المستغیثین ...

 

 

هرچه از دعا می گذرد دل مهمان و نوکر بیشتر به درد می آید؛ سوز گریه و ندبه اش بیشتر می گردد که این جمعه رسید و آقایمان باز هم نیامد.

 

 

 

 

 

دلها تند تند می زند و آری دعا تمام می شود و همراه آن مهمانی مهمانان و نوکری نوکران.

 

 

 

وقت سلام می رسد ابتدا صفحه ای از کلام نور را تلاوتمی کنند و ختمی کامل هدیه می گردد به مولایم و اکنون دیگر تمام امید عاشقان بر سلامی است که جواب آن را خودشان واجب دانسته اند.

 

 

 

السلام علیک یا رسول الله ..... یک به یک اسامی نور خوانده می شود تا به امام رئوف علی ابن موسی الرضا می رسیم تمامی میهمانان روی خود را به سمت حرم با صفای امام رضا و خواهر گرامیشان فاطمه معصومه می نمایند.پیر غلامی صلوات خاصه را قرائت می کند و اشگها سرعت بیشتری می گیرد، خیلی از دلها در آن لحظه کوتاه پرواز نموده اند به سمت گنبد طلای آقا یا مسجد گوهرشاد و یا پنچره فولاد.

 

 

 

 

 

 

در این لحظه حس غریبی همه را فرا گرفته است و گویا همه پنجره فولاد را با دستان خود محکم گرفته اند و به نشان از گرفتن دامان مولا با اصرار ایشان را واسطه ظهور آقایشان قرار می دهند و با صلواتی بر امام و خواهر گرامیشان دوباره همگی به سمت قبله باز می گردند.

 

 

 

 دوباره اسماء نور را یک به یک نام می برند تا می رسیم به نام مولا دستها را به نشانه تسلیم بر سر قرار می دهند.

 

 

 

میهمانان اینگونه می گویند:  

                            

                             چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی

 

 

و نوکران اینگونه که آقاجان: 

      

لب تشنه اگر آب نبیند سخت است              

نوکر رخ ارباب نبیند سخت است

 

 

صدایی بعد از دعا از بلندگو پخش می شود:

 

من یه نوکر دربه درم       چند ساله همش منتظرم

اسمم دربیاد برم حرم         وای    وای      وای   ...

 

 

 

و آنها که هنوز سیر نشده اند و روزی دارند در گوشه ای از بیت شروع به گریه و ناله می کنند و تمام می شود یک دنیا شور و شعور. نوکرها به امید نوکری دوباره و میهمانان به امید دعوتنامه ای دیگر از سوی مولا برای حضور در مهمانی بیت المهدی عجل الله آنجا را ترک می کنند. باز به یاد پسر مهزیار افتادم.

 

 

 (خوشا به حال ایشان که هرجا نامی از مولاست ایشان راهم یاد می کنند)

 

 

وقتی بعد از سه شبانه روز همراهی با امام زمان مولا به ایشان فرمود: وقت بازگشت تو است با چه سوز و گدازی با مولا اینگونه می گفت که:

 

من که عمـــری گشته ام دنبال تو

  جــان ناقابل ستـــــان جـــان مال تو

من چگونه از شمـــــا گردم رهــا           

  کاش می گشتــــم غــلام خیمـه هــــا

جان من بستان و از رفتن مگــــو     

       اینچــنین درمانـــــدگی ام را مــــجو

من به قــربانت کجــــا یابم تو را          

  وعــده ای دیگر تو می خــوانی مــــرا

بیست حــج پای پیـــاده آمــدم           

   بی تکلــف صاف و ســاده آمـــــــدم

حال می گویی برو از خــــانه ام         

   دیده ام رویــــت ببین دیــــــــوانه ام

گر نمی دیدم تــو را سختم نبود 

          حــال دیدم روی تو حجران چه سود؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی